معنی شاخه ، فرقه

حل جدول

فرهنگ معین

فرقه

(فِ رْ قِ) [ع. فرقه] (اِ.) دسته، گروه، طایفه. ج. فرق.

لغت نامه دهخدا

شاخه شاخه کردن

شاخه شاخه کردن. [خ َ / خ ِخ َ / خ ِ ک َ دَ] (مص مرکب) به شاخه ها منقسم کردن.


شاخه شاخه شدن

شاخه شاخه شدن. [خ َ / خ ِ خ َ / خ ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) تشعب. انشعاب.


شاخه

شاخه. [خ َ / خ ِ] (اِ) شاخ درخت. (ناظم الاطباء). فرع. غصن. شاخ. فنن. شغه. شغ. || شعبه. (ناظم الاطباء): شاخه ٔ رود. شاخه ٔ چهل چراغ یک شعبه از چهل چراغ. || فروع و جزئیات: ولیکن دانشومندان اندر شاخه های فقه روز از سپیده دمیدن دارند. (مقدمه ٔ التفهیم چ جلال همائی ص قسط و همین کتاب ص 69). || قرن و شاخ حیوان. جام شرابخواری که بشکل شاخ بود. || شراب آمیخته ٔ با گلاب. (ناظم الاطباء). || شاخ که مشک زباد را در آن نهاده میفروخته اند:
آبی چو یکی کیسگکی از خز زرد است
در کیسه یکی بیضه ٔ کافور کلان است.
واندر دله ٔ بیضه ٔ کافور رباحی
ده نافه و ده شاخگک مشک نهان است.
منوچهری.
|| صلیب. غل. (ناظم الاطباء).
- شاخه ٔ ریحان، طاقه ٔ ریحان. (ناظم الاطباء).
- دوشاخه، سه شاخه و قس علی هذا بمعنی دو شعبه مانند چوب دوشاخه. (فرهنگ نظام).
- || دوشاخه، جزوی از دو چرخه ٔ پایی که حرکت فرمان را به چرخ جلو منتقل میسازد. رجوع به دو شاخه شود.
- سرشاخه، شاخه ٔ رأس درخت. قله ٔ درخت. رجوع به شاخ شود.

فرهنگ عمید

شاخه

(زیست‌شناسی) آنچه از تنۀ درخت یا ساقۀ گیاه می‌روید و حامل برگ، گل، یا میوه است، شاخ،
آنچه از چیز دیگر جدا شود، مثل جوی آب که از نهر یا رود جدا شود،
شعبه،
[مجاز] فرقه، دسته،
[مجاز] واحد شمارش تیرآهن، نبات، و مانند آن: یک شاخه نبات،


فرقه

دسته‌ای از مردم، طایفه، گروه،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فرقه

دسته، گروه

مترادف و متضاد زبان فارسی

فرقه

جماعت، جمع، جمعیت، حزب، دسته، صنف، طایفه، طبقه، فریق، گروه

فارسی به عربی

فرقه

بدعه، طائفه، فئه

فرهنگ فارسی هوشیار

فرقه

گروه مردم، دسته ای از مردم

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

فرقه

Splitterpartei (f)

معادل ابجد

شاخه ، فرقه

1291

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری